وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

شب و روزم آمده

آخیش

خیلی حال میدهد

تو هستی

اینجایی

نزدیکی

و من تا دلم بخواهد می‌توانم دستت را بگیرم

و بغلت کنم

و نگاه کنم به توی ته چشمهایت

و از ته دل خوشحال خوشحال باشم

خیلی شاد

انقدر که نتوانم بنویسم درست و حسابی

و سریع بدوم ته خانه

تو همین نزدیکی‌هاییی

همین بغل

و من تمام دیروزم را با تو گذراندم.

انگار که من بزرگ نشدم

عین یک بچه رهایت نمیکنم

و ته دلم

قلبم تند تند میزند

روی ناخن‌هایم گل کشیدم

یعنی من شادم.


پ.ن: تو از کجا فهمیدی من اون کیف رو دوست داشتم که خریدی؟ هنوز متعجبم! و یک النگوی خیلی خوشگل دارم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد