آخیش
خیلی حال میدهد
تو هستی
اینجایی
نزدیکی
و من تا دلم بخواهد میتوانم دستت را بگیرم
و بغلت کنم
و نگاه کنم به توی ته چشمهایت
و از ته دل خوشحال خوشحال باشم
خیلی شاد
انقدر که نتوانم بنویسم درست و حسابی
و سریع بدوم ته خانه
تو همین نزدیکیهاییی
همین بغل
و من تمام دیروزم را با تو گذراندم.
انگار که من بزرگ نشدم
عین یک بچه رهایت نمیکنم
و ته دلم
قلبم تند تند میزند
روی ناخنهایم گل کشیدم
یعنی من شادم.
پ.ن: تو از کجا فهمیدی من اون کیف رو دوست داشتم که خریدی؟ هنوز متعجبم! و یک النگوی خیلی خوشگل دارم.