دلم برای تکرار یک لحظههایی تنگ شده.
دلم نه برای آدم ها ، برای حس هایی که آدم ها میدادن تنگ شده.
دلم برای خودم تنگ شده. نه اینی که الان شدم ، اونی که بودم.
دلم برای مرور خاطره ها تنگ شده.
دلم برای ایجاد خاطره ها تنگ شده.
من نمیگم از اینا چی خوبه یا چی بده. فقط میگم که دلم برای یه چیزایی تنگ شده.
امروز توی بغل مامانم نوازشی که دلم براش تنگ شده بود و مرور کردم. نوازش مامانم...خانواده...
بیا با هم یه چیزایی مرور کنیم...
--------------------------------------------------------
طبق تعریف کلیه ی آدم ها برنده شدن یعنی رفتن و رسیدن.تعریف جدید امروزه یعنی ایستادن و مقاومت کردن. حتا جایی که بحث برد و باخت نباشه...
( دست به وبلاگم داره خوب میشه ها!)
یه کار جالب یاد گرفتم...
هر وقت که عصبانی میشی، حتما باید بروز بدی...چون آدم ها فکر میکنن که نمیفهمی که چقدر همه چیز بزرگه یا مهمه یا حیاتیه یا...
یکی میگفت اصولا خاصیت type شما ها اینه که گاهی انقدر با یه مسئله در گیرین که خفه میشین، ولی تاثیرش رو آدم های دیگه اینه که فکر میکنن زیادی خونسردین!
در راستای آدم فهمیده ای شدن دفعه ی بعد تو عصبانیت میخوام یه چیزی رو خورد کنم..یا تو دیوار لیوان پرت کنم... یا داد بزنم و فحش بدم!
باید خیلی باحال باشه... دیگه تو سری خور نیستم! حقم و میگیرم نه؟؟؟
از ته دل میگم ، دلم برات خیلی تنگ میشه ، همیشه کمت میارم... حتا بعضی وقتا که کنارم نشستی...