وسوسه

وسوسه

شخصی
وسوسه

وسوسه

شخصی

---

یه چیزی این وسط خیلی آزارم میده....
کلمات که پشت سر هم چیده میشن...و میخوان به زبون بیان.
و یه جایی همون توی خود مغز فرمان نرفتن میگیرن...
بیچاره ها منتظر یه فرصت برای فرارن!

دفعه ی قبل که زمینه برای فرار فراهم شد...همه در اومدن...این دفعه اگه زمینه ای هم باشه....مغز فرمان نمیده...
یه لحظه به خودت میای و میبینی که    ای بابا دیگه کلام یارای گفتن نیست...
پس مغز و تعطیل اعلام میکنی و خیالت راحت میشه...

...

تصمیم گرفتم دیگه منتظر نمونم...از این به بعد فقط صبر میکنم.....


یعنی میتونم؟

یه روز یکی گفت: گدایی خیلی بده! ولی گدایی محبت حال به هم زنه...
این که بری به مردم بگی...هی! من حالم بده...کمک....حالت و شاید بدترم بکنه...
این امید هم چیز واهی هست ها (:

آقاهه...چند وقت پیشا که خواب بودی باهات حرف زدم...بعد از یه مدت  خوب بود...میدونم که گاهی یه تنه به قاضی میرم...اینم از خود خواهی خودمه که همیشه باهامه!


پ.ن: نگاه آدم ها بعد از یه مرور زمانی...از یه نگاه رئالیستی ...تبدیل به نگاه سمبلیک میشه...باور نداری...یه نگاه که دور و برت بندازی...همه چیز نماد یه چیزیه!عالیه...

پ.ن۲ : فکر میکنم دیگه تادیب شدم...یه هفته ی تمام خودم و دعوا کردم...یه مقدار غمگینم...ولی برای روحیه ام خوبه!

پ.ن۳: دیدی یه شماره میگیری...یا کسی بر نمیداره...یا اشغاله...حالت گرفته میشه!

میگن‌: حقیقت آدم ها آن نیست که بر شما آشکار میکنند،بلکه آن است که از آشکار کردنش بر شما عاجزند.بنابر این اگر میخواهید آنها را بشناسید،به آنچه میگویند گوش ندهید.بلکه به آنچه ناگفته میگذارند گوش بسپارید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از دوستان یه نقاشی کشید داد بهم!
یه غول که به یه زن با یه دست یه جام میده و با یه دست یه شمشیر در پشت سر قایم کرده...
کدوم و باید دید نمیدونم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخشیدن خوبه....ولی از خویشتن خویش بخشیدن یه حس دیگه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی بخشندگان،نامهربان شوند...هدایایشان در نظر دوشیزگان بی ارزش خواهد شد.
------------------------------------------
یه آقایی برای اینکه ثابت کنه که عاشقه....به دختر قول میده یک سال هر شب بیاد زیر پنجره ی  دختره......۳۶۴ روز میاد...و روز آخر و میپیچه....موقعی که جاهاشون دیگه عوض شده...
من میدونم چرا...
------------------------------------------
اون پسره که با فلوت تمام موشهای شهر و برد یادته؟میدونی این دفعه که اومد چی با خودش برد؟همه چیز و...




دیشب توی تمام این ماه ها اولین باری بود که خوابیدی و من صداتو نشنیدم.

b.u.n.n.y

خوب از تو چه پنهون که شب ها میخوابم،خوابت و میبینم،خیلی هم حس واقعی میده،ولی صبح که چشمام و باز میکنم تو نیستی....

ـــ یک دست جام باده و یک دست زلف یار
ـــ رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

اگر عشق را زبان سخن بود....
ندونستی که من تنها ،این روز ها از دوری تو چه میکنم؟
ما بیراهه نمیریم.
ـ آی عشق آی عشق چهره ی آبیت پیدا نیست...


الاغ ساعت ۳ شد...دیوونه ی  زنجیری... منتظر شنیدن صداتم،تا بخوابم. اما...گریه نمیکنم ها!!!!.قول دادم.مجبورم تا صبح یه خرس بغلم کنم...حسود هم نیستس حسودی کنی (:

۱۰۰ برگ هم بود تا حالا روش کم شده بود ...نوشتم همش پرید.
بعد مینویسم.

یه شهری یه کافر داشت و یه زاهد...
یه روز توی میدون شهر قرار گفتمان میزارن...
از طلوع تا غروب توی میدون جلوی همه بحث میکنن...بدون نتیجه تمام میشه.
شب که میرن خونه هاشون...زاهد ،کافر میشه . کافر ،عابد و زاهد.

جریان همون جریانه..منتها من نمیفهمم چرا؟

I still feel the pain

One Last Goodbye

by Anathema


Album :
Submitted by : OnR
Corrected by : vasilis
Rated : 10.0 (54 votes)


How I needed you
How I grieve now you’re gone
In my dreams I see you
I awake so alone

I know you didn’t want to leave
Your heart yearned to stay
But the strength I always loved in you finally gave way

Somehow I knew you would leave me this way
Somehow I knew you could never stay
And in the early morning light
After a silent, peaceful night
You took my heart away and my being

In my dreams I can see you
I can tell you how I feel
In my dreams I can hold you
And it feels so real

I still feel the pain
I still feel your love
I still feel the pain
I still feel your love

And somehow I knew you could never never stay
And somehow I knew you would leave me
And in the early morning light
After a silent, peaceful night
You took my heart away
Oh I wish, I wish you could have stayed
____________________________________________________

Parisienne Moonlight

by Anathema


Album :
Submitted by : OnR
Corrected by : Emanuel
Rated : 10.0 (19 votes)


I feel I know you
I don’t know how
I don’t know why
I see you feel for me
You cried with me
You would die for me

I know I need you
I want you
To be free of all the pain
You have inside
You cannot hide
I know you tried
To be who you couldn’t be
You tried to see inside of me

And now I’m leaving you
I don’t want to go
Away from you

Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried
To feel

خیلی رمانتیک...بابا بی خیال

لطف کنین نخونین...این خیلی دو نفره است.


ببین...خوب من تا جایی که یادمه، لحظه ای فهمیدم چه خبره که  با یه ماچ عقل و دل و ایمان بر باد دادم. 
یادمه  چشمام و که باز کردم  دو تا چشم جلوی چشمام بود که نگاهش رو صورتم میلغزید...

یادمه دلم لرزید...

چند وقت گذشت...یادمه هنوز از اون ماچه منگ بودم که دیدم ناخودآگاه قلبم تاپ تاپ از دیدنش میزنه!پراپرانول هم دیگه جواب نمیده...
اون اول ها یه بار فرار کردم...فکر کردم دنبالم میاد...
بعد چند قدم دور شدم....
یه چند وقت نزدیک شدم...
خود خواه شدم...حسود شدم...شاکی شدم...
دقیق یادم نیست که چی شد...
خلاصه...
یه بار همون چشم ها رو تو مهمونی دیدم...تنم لرزید...لرزش تنم و دید!
یادمه نگاهاش...یادمه دستاش...
یه بار نمیدونم کی کی و دزدید...اما بال در اوردیم...

بال زدنه حال داد...منم که بی جنبه!!!
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم ...

دیوونه...نمیگی دستای داغت و باید از تنم دور نگه داری؟دیوونم کردی.تنم سوخت!
بعد ها که دیوونم کرد، رفتم اعتراف کردم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشتن از حس های خیلی درونی...خیلی سخته...
خوب از شبی که خانومه داد زد: صندلـــــــــــــــــــــی و آقاهه کوبید تو سرش با صندلی....چند شب میگذره...۲~۳ ساعت گریه و جیغ و داد و التماس...
از اون شب ،خانومه خفه شد و نشست سر جاش...
فهمید که باید به حس هاش اعتماد کنه...یاد گرفت که به دستات و نگاهت اعتماد کنه...یاد گرفت خوب گوش بده و در سکوت و آرامش منتظر حادثه باشه...یاد گرفت که میشه انقدر آروم بود که آب تو دل هیچ کی تکون نخوره....خواست تو رو، همیشه، همیشه،همیشه، همیشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه .....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسئله اینجاست که وقتی موهاش به صورت ملو تاب داره....چشماش خماره... لباش اینجوریه(مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم) ... تنش گرمه.... دستاش داغه...میدونه چه جوری بکشتت...صداش آرومه... هر کی نگه عاشقشم **خله! دیوونت میکنه...روانی میشی...سر به بیابون میزاری...

آخه ندیدی وقتی دست کنی تو موهاش، موهاشو که یه هم بریزی...چه اثر هنری خلق میشه ...
آخه نشنیدی...صدای نفس هاشو...وقتی بهت میگه: i love u
تو که حس نکردی گرمای تنشو روی تنت!
تو که دقت نکردی تعریف کردن از شیطنت های جوونی شو! ندیدی هیجان شو!
نشنیدی صدای تپش قلبشو...نگرفتی دستای داغشو...

خوب حالا وقتی می بینیش بالا میاری ، هل میکنی...تنت میلرزه...چشمات هی تابلو میگن ما کم اوردیم...کرتیم...بابا بیخیال....،چی کار میتونی بکنی؟
خوب...دیگه حیلی حرف زدم...دستم درد گرفت.

پ.ن : شــــــــــــــــــــــــــــــــش! همه خفه شین...من دارم سعی میکنم که با تمام قدرت از مهم ترین اتفاق اخیر زندگیم نگه داری کنم...
یادم باشه اگه آرامش خواست بدم...یادم باشه از ثانیه ها نهایت استفاده رو بکنم.
پ.ن۲ : سخن از گیسوی خوشبخت من است ....با نوازش های سوخته ی بوسه ی تو 

پ.ن۳ : ۴ صبحه....خوب بخوابی.

قلمدون

امروز یه مقدار شعر دارم ....
از خودم نه ها! خیلی تابلو دیگه...

مسئله اون قاصدک است که هی دور و بر خونه ی ما میچرخه...
منم میگم برو بابا الکی هی میای اینجا...
انتظار خبری نیست مرا...
نه ز یاری...
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با ک...
برو انچا کخ تو را منتظرند...
خلاصه طرف ما همه کورند و کرند...
این خاطره های تلخ میگه...که تو دروغی و فریبی...


اینجا شو دیگه عین آدم مینویسم :

قاصدک جان! هان، ولی آخر ای وای...
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام،آی کجا رفتی...آی....؟
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی بر جا؟
در اتاقی-طمع شعله نمیبندم-خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک ابرهای همه عالم
شب و روز
در دلم میگریند.
---------------------------------------------------
میدونی اگه اخوان ثالث بفهمه ! بگذریم...
راستی...
گردنبنده دقیقا جاش اونجایی که باید باشه...
نمیدونی حس حضورت ،همیشه...چه حالی میده...



راستی آفایی من همیشه بهت احترام میذارم...ببخشید اگه گفتم که خفه شی...

قصه ی آقاهه و خانومه!

نوشتنم میاد ها...ولی نمیدونم چرا دستم به کیبرد نمیره...

-- یه آقایی راه رفتن بلد نبود....همه فکر میکردن روی مواضع اش ایستادگی کرده....یه خانومه انقدر روی یه تصمیمش ایستاد تا پاش چلاق شد....


- تصمیم دارم یه عزم راسخ بگیرم ، که دیگه روی هیچ موضوعی عزم راسخ نگیرم....

-- همون آقاهه انقدر نپرید تا باد بردش.... خانومه هم از پا درد مرد.

نمیدونم....این جریان نا امیدی و اینا ....چند شب پیشا انقدر به یکی روحیه دادم که بی خیال کلیه ی مشکلاتش شد... گرفت خوابید...مشکلات من از بعد از اون جریان شروع شد.


اگه صدام میرسید....بلند بلند داد میزدم....صندلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

. حالا فهمیدم چه بلایی سر اون یکی سیگاره اومده...( توضیح سیگار فکر میکنم توی ماه های اول یا دوم آرشیو بلاگم اومده)

اگه این دفعه بدون اینکه صداتو بشنوم خوابم برد....باید بدونی که هنوز بی صدات نمیخوابم....این اتفاق هم به لطف اگزاز پام افتاد.


یه چیز میگم بگرخی....دوست دختر اتیوپی(همون گریه ای که دم خونمون میاد گدایی) دیروز توسط یه ماشین له شد...مراسم تدفین و توی برد مجتمع کنار نگهبانی زدن....

این دفعه برای عزای احساساتم چه لباسی بپوشم؟یه چیزی بگو که خیلی تابلو نشم.به خدا آبرو ریزی میشه آخرش .

---------
نکنه یه وقت برای اینکه من نفهمم عزادارم ،بهم زنگ بزنی.....هی!هی!می فهمی که چی میگم؟
-----------------
کیومرث صابری مرد....جامعه ی طنز نویسا از هم پاشید.... رویاهای یه دختر بچه همش کابوس شد.
۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸
ببینم ....تکرار کلمه ی دوستت دارم....تکرار مکررات یا یه نوعی از روزمرگی ؟ حتا اگه هر دفعه با یه حس گنده تر باشه؟ اصلا اون حسه منتقل میشه؟

پ.ن : اگه میدونستم بعد از چند وقت ننوشتن انقدر عقده واسه ی تخلیه کردن دارم....زود تر یه فکری میکردم.
پ.ن ۲ : گاهی یه سکوت طولانی منتظر شنیدنه ...گاهی هم منتظر یه حرکته....گاهی هم نشونه ی اتمام صحبت.....حالا دیگه این با خودته که بفهمی کدوم به کدومه!
پ.ن ۳ : من که نفهمیدم.
پ.ن ۴: آخر داستان اون آقاهه که باد بردش با یه صندلی که نمیاد هیچ...میفهمیم همون موقع ها باد بردش انداخت توی بغل یه خانوم  دیگه....ولی اون خانومه که که پاهاش درد میکنه بیدی نیست که با این باد ها بلرزه...

هه هه

نمیدونم....وقتی که چت میزنی...گاهی فقط یه چیز نجاتت میده...
گاهی هم هیچ چیز...
من اون یه چیز و که هیچی نیست میخوام..
---------------------------------------------------
ببین....تو تایتانیک....اون ماشینه یادته...که جک و رز توش بودن...و بخار گرفته بود؟؟؟
همون ماشینه منتها ۲۰۶ اش....
ـ------------------------------------------------
گربه سگ چه جوری میره دستشویی؟
-------------------------------------------------
جدی...من راجع به تقسیم فکر نکردم....
یادمه ضرب و بهتر بلد بودم.
یکی بگه اصلا عدد ۱ تقسیم میشه؟
مگه میشه؟
معلومه که یک تقسیم نمیشه....حالا هی به زور توجیه کنین!