-
قبل از خواندن ببخشید...
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 01:10
چرا من اینجوری شدم؟ پرو رو و گستاخ و وقیح؟ انقدر رو دارم که بگویم باید فقط من را بخواهی تا ابد. میشود یک چیزی یه جایی از نوشتههایم هر جا بنویسی؟ نوشتنات را از من دریغ کردهای؟ کارت|ام را هم که ندادی... گفتم که پر رو و گستاخ و وقیح شدهام؟ به دل مگیر امروز از آن روزهاست. توقع بیخودی دارم. فکر کنم همان like هم خوب...
-
زبانی دگر آغاز کرد ...
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 15:16
پار سیهای قدیم میگفتند، چشمی که مینگرد نوری به آنچه مینگرد میدهد. یعنی آنچه نگاه می شود نورش را در نور آنکه نگاه می کند میریزد: دو نور از دو سو، هر دو در نیمه راه به هم میرسند (نوری از نگریده، نوری از نگران). دیدن و دیده شدن، هر دو در نور ِهم یک "دیدن دیگر" میآفرینند. این "دیدن دیگر"...
-
پنیر روی ماکارونی من
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 23:39
یک چیز عجیبی کشف کردهام... یک قسمت از خودم که عاشق بچگی کردن است و هر روز هم دارد تباش بالا میگیرد...یک قسمتی که فرفرهاش را برمیدارد و توی خانه دور افتخار میزند و قه قهه میزند.خوشحال و سرخوش و بیخیال است. عاشق است. نگران نیست و همه چی را خوش دارد.مطمئن از آینده و تصمیماتش است و احساس مفید بودن و موفقیت دارد.توی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 22:10
خیلی خواستم یه note بنویسم و مطمئن شوم که حتما میخوانی از آن دست که همیشه مینوشتم همانجا.... حالا که آنجا نیستی دلیل زیادی برای نوشتنش آنجا نمیبینم... اینجا مینویسم... listen to the mustn'ts, child. listen to the don'ts. listen to the sholuldn'ts , the impossibles, the wont's.listen to the never haves. then listen...
-
روز آخر-۲
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 18:10
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی که جام جم نکند سود وقت بیبصری دعای گوشه نشینان بلا بگرداند چرا به گوشه چشمی به ما نمینگری بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن و از این معامله غافل مشو که حیف خوری
-
روز آخر
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 16:53
من خیلی میخوام این رابطهمون رو.... و با هیچ چیز توی دنیا عوضش نمیکنم.... باشه؟ ایول...
-
پارک- فرفره
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 01:10
فکر کنم آب و هوای خوب خیلی مهم باشه... چون وقتی مخت هوا میخوره حالت خوب میشه... بعد فرفره میخری و فوت میکنی و حال میکنی انگار از صد تا تفریح دیگه بهتره.... خاطره چیز خفنیه... این که دستتو گرفتم و با فرفرهام دویدم انگار خودم و از دور میدیدم توی این فیلمهای تورناتوره بالای فانوس دریایی عین فیلمهای ژان پیر ژانت که پهن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 13:47
مامان همیشه میگه دوست داشته شدن ، بهتر از دوست داشتنه... میگه دروغ نگفتن مهمه و مهمتر از اون تمایل به دروغ نگفتنه... میگه گاهی یکی نشون میده که ساده و نا آ گاهه ولی میدونه که داره یا دروغ میگه یا پنهان کاری میکنه... میگه اگه همیشه شفاف عمل کنی و بدون بد جنسی عین یه آیینه به خودت بر میگرده . در غیر اینصورت همه چیز کدر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 03:02
نونزده سالم بود که درست و حسابی عاشق ش شدم تنها پسری بود که بعد از مدتها از دور توی تاریکی برق چشمانش من را گرفت.اون موقع ها کم کم داشتم امیدم را به روابط انسانها از دست میدادم که نجاتم داد. تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که امکان نداره دو تا آدم بتونن کنار هم به خوبی و شادی سر کنن.بعد از کلی حرف و تعریف و تمجید بحث...
-
جاده- املت- بال
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 02:16
خوابم میامدها.... ولی انگار پرید... حالا باید دوباره کلی سودوکو حل کنم تا خوابم بگیرد... لامصب این مخ یه ثانیه هم تعطیل نمیکند پشت به پشت عین سیگار فکر میاید... تازه این همه فکر میکند... همش در حال گند زدن است... آخ اگر همه چیز خوب و خوش است پس این درد لعنتی که از ته قلب میاید از کجا میاید... کجای کارم ایراد دارد؟...
-
چیزهایی برای
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 02:27
تو همیشه توی چشمهام و به صورتم نگاه میکنی و به جاهای دیگه زل نمیزنی و من اینو دوست دارم.... و قلب من همیشه تند میزنه وقتی میبینمت... گاهی فکر میکنم که ممکنه عشق عین رویاهای من جدی جدی ابدی و دائمی باشن. لازم نیست بد بین باشم.... شاید همونی که میخوام بشه... و اگه تلاش کنم اون happy ending برای من اتفاق میافته؟!...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مهرماه سال 1388 22:43
الان اینجا نشستم و منتظر عقوبت کارهام هستم... یک جایی از وجودم منتظر یک جزای بزرگ است... توی دلم داغ داغ است و معدهام خالی است.... این چند level بالاتر از تمام حرفهایی خواهد بود که شنیدهام... فکر کنم شروع شد....
-
اه = ام سی دو
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 00:00
خوب فکر کنم برم روی بالکن و کمی بیرون و نگاه کنم با اینکه هنوز زوده دلم میخواد بخوابم... راستی امروز به کلمه درد و دل فکر کردم درد مال دله از توی دل میاد و باید حتا توی دل نگه داشته بشه برای همین شاید آدم باید درداشو توی دلش نگه داره؟! اگه بگه دل یکی دیگه به درد میاد تازه دیگه اسمش هم عوض میشه حالا چی میشه نمیدونم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1388 03:08
با اینکه ساعت ۳ گذشته نمیدانم چرا احساس میکنم زنگ میزنی... بیداری... بیداری؟
-
۲:۲۵
جمعه 3 مهرماه سال 1388 03:03
شده بدانی زمین حتما گرد است و انکار کنی؟ نه زمین هر چیزی را که بدانی و انکار کنی ؟ حداقل ته دلت یک چیزی را میدانی و انکار میکنی یا سکوت ... و این جزو قوانین است. و خیانت به آن جزایش مرگ است.
-
احمقترین آدم دنیا کیه؟!
جمعه 3 مهرماه سال 1388 02:47
اعتماد به نفس چیز عجیب و غریبی است وقتی که کونت گوهی است و میخواهی سرت را بالا بگیری و به آدمها بگویی شما همه کونتان گوهی است . گاهی خوب است که تنهایی بشینی و با خودت کمی فکر کنی که جدی جدی گوه خاصی نیستی و طرف نباید خودش را برای تو بکشد.روزی که ترس وجود آدم رو بگیره برای تمام ظلمهایی که کرده... بعد برای خودت یک...
-
شب و روزم آمده
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 17:21
آخیش خیلی حال میدهد تو هستی اینجایی نزدیکی و من تا دلم بخواهد میتوانم دستت را بگیرم و بغلت کنم و نگاه کنم به توی ته چشمهایت و از ته دل خوشحال خوشحال باشم خیلی شاد انقدر که نتوانم بنویسم درست و حسابی و سریع بدوم ته خانه تو همین نزدیکیهاییی همین بغل و من تمام دیروزم را با تو گذراندم. انگار که من بزرگ نشدم عین یک بچه...
-
چند روز دیگر بیشتر نمانده...
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 02:46
هیچ کس زودتر از من لبخند نمیزند به روی تو حتا در دوردست هیچ کس زودتر از من به باز شدن چشمهایت نمیرسد حتا خورشید وقتی نیستی بهانه میگیرد دلم تلخ و اخمو و بدعنق میشود گفتی دوستت دارم یا بوسم کردی؟ دیگر دلم در تنم بند نمیشود عزیز دلم به دادم برس وقتی هستی همهی هستی ام را با لبم میگذارم روی شانهات هیچ چیز کم نیست...
-
...
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 23:53
انگار نشد که بشه...
-
ساعت 11:44
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 23:42
دلم میخواهد تلفن را بردارم شمارهات را بگیرم و چند ساعت حرف بزنم و بعد از مدتها چندساعتی باشد که ممتد حرف میزنیم و دعوا هم نباشد و کسی هم قطع نکند و اتفاق بدی نباشد... کلی بخندیم و قربون صدقه و flirt و از این جور کارها که مال اوایل دوستیهاست. و در نهایت عین همیشه احساس خوشبخت ترین آدم دنیا را کنم که همیشه بعد از...
-
question
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 23:21
سوال کلی: اینکه آدم بهتره عاشق باشه یا عاشقش باشن اینکه آدم باید به قلبش نگاه کنه یا به مغزش اینکه همیشه از بین دو تا چیز باید انتخاب کنه یا میتونه دو تا چیزو با هم انتخاب کنه اینکه بهتره آدم قربانی بشه یا قربانی بده اینکه آدم خودخواه باشه و پولدار شه یا اینکه بدبخت و بیپول ولی شاد اینکه آدم مریض باشه ولی عاشق باشه...
-
جاده یا یک رویای کاملا تخیلی
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 02:19
اینجا ته دنیاست . بعدش که به مرز برسیم رو به آفتاب میایستیم و فریاد میزنیم ما اینجاییم کسکشا! نمیدانم چه جوری است... من که همیشه اشکم لب مشکم است اینجوری سینه سپر کرده ام و پوست کلفت شدهام. سگها پارس میکنند و جز صدای آنها صدای خش خش پای ماست فقط که میاید. آفتاب کم کم غروب میکند و دیگر چیزی ازش نمانده. مادرم ته...
-
fact
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 02:06
اگه من بگم که از 100 من 200 تا دوستت دارم چی میگی؟ میگی برو خالی بند...
-
یکی از خیلی آرزو
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 02:04
من فقط به این فکر میکنم که چقدر عالیه که من صبحها با چشمای تو بیدار شم و شبها با چشمای تو بخوابم. من واقعا فقط همینو میخوام از زندگی... اینکه کنار تو باشم...
-
۱۵ شهریور
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 02:00
۱۵شهریور تو گفتی که بیا فکر کنیم و بقیه زندگیمون رو کنار هم بگذرونیم. گفتی که کنار من احساس خوشبختی میکنی. در تمام ۶ سال دوستی و گذروندن زیباترین لحظههای عمرم این روز بهترین و زیباترین روز زندگی منه. و من انقدر احمقم که برای توصیف احساسم حتا یه کلمه درست و بجا ندارم و شاید حتا اصلا هنوز براش اختراع نشده. من فقط...
-
برای نه تنها یک جشن تولد
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 03:48
یک تلاش خیلی عجیبی کردم که یک پست بنویسم از کلی احساس و کلی خاطره. در واقع چیزی که اگه دوباره اومدم سراغش عین این روزها ، گریهام بندازه از شوق. از گفتن همیشگی خوبیها و مهربانیها. از سالگردهایی که چند وقت است کنار هم برگذار نمیشوند و یک روحیه که همچنان پشت ما رو گرم میکنه و امید میده... ولی نه صبر کن... یه چیز دیگه...
-
شانزه لیزه
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 04:51
سلام امیدوارم که این پست رو صبح زود بخونی. من بیدار شدم و میخواستم زنگ بزنم که دیدم خیلی بد میشه و ناراحت میشی برای همین تصمیم گرفتم که مسیج خوب و خوشحال کننده برات بذارم که یه آهنگ خیلی عاشقانهاست برای همین مجبور شدم توی پیج فیس بوکت بذارم. امیدوارم که خوشحال بشی و این هم ترجمه اش هست هم فرانسه و هم انگلیسی امیدوارم...
-
i feel blue
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 03:31
دوباره شب به صبح رسیده و نرسیده من عین مرغ پر کنده نگران و چشمانتظار و بیدار و مضطرب همه زندگیام عین روز از جلوی چشمم میگذرد.میدونی. من برای خودم یک رازی دارم. سرم را توی گوشش فرو میکنم و نجوا میکنم آهسته آهسته رازی که با خودم کشیدم و نشانش میدهم گوشه ی چشمم را و لای موهایم را و پنهان نمیکنم از او. من برایش...
-
۱-۲-۳
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 02:05
این روزها باید دیوانه باشی که بتوانی موسیقی گوش کنی، داستان بخوانی، شعری را از ذهنت بگذرانی، خیال ببافی، آهنگی را گوشه لبت زمزمه کنی یا در تاریکی سوت بزنی و خودت را به هنر نزدیک کنی تا بتوانی روحت را با جاودانگی پیوند بزنی و آنگاه آفریدگار شوی، باید عاشق باشی. دیگر کسی حتا به صرافت هم نمیافتد که به جستجوی چیزی در...
-
اذان
جمعه 30 مردادماه سال 1388 04:47
همه خوابند حالا فقط من بیدارم و خاطرهی تو و خدا هم هست که شرمنده شده.