-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1388 04:12
علف هرز است دروغ.همین که تخم دروغ را بکاری شاخ و برگ میکند و تمام وجودت را همچون علفهای هرز میپوشاند.چنان که هیچنشانی از گلبرگ های انسانیات نمیماند... برای همین دنیا و آخرت و زندگیت مثل دروغهایت آشکارا مزخرف و حقیر است، مثل خودت. پ.ن اینجا مثل خودت اشاره به خود است. اشتباه گرفته نشود خدای ناکرده.
-
crazy lady starts to talk
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 01:40
یک چیز باحالی که بعضی وقتها خیلی حال آدم را خوب میکند چیست؟ یک چیزی مثل یک چایی توی تراس با یک پک عمیق به سیگار یا مثل یک قایق ایستاده وسط یک دریاچه آروم یک پیاده روی طولانی وقتی آی-پاد به گوشته این چیزها البته که زیباست ولی آرامش این روزهای من نیست آرامش من در کلمات خلاصه شده کلمه ای که حاکی از آرامش است . عین مادر...
-
تو بیشتر از منی
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 00:52
در آغوشت ورد میخوانم زیر لب و خدا را صدا میزنم. آنقدر صدا میزنم که بگویی: جان دلم.
-
حتا چند روز زودتر
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 02:31
گاهی آدم وسط تابستان و گرما، هوایِ بارانی میخواهد که گاهی حتا ابریِ خالی هم کفایت میکند. گاهی آدم وسط لبخند دلش میگیرد و های های گریه میکند و برعکس. گاهی آدم اون زیر زیرها که دارد له میشود هوس میکند برود بالای رنگین کمان و ستاره بچیند. گاهی آدم میخواهد یک آدم واقعی باشد و این تمام چیزی است که میخواهد.
-
کوچک
شنبه 24 مردادماه سال 1388 03:32
خودمو هنوز دوست ندارم ولی تو رو خیلی دوست دارم.کمک کن.من فقط تو رو دارم.
-
دیروقت
شنبه 24 مردادماه سال 1388 03:21
برای من این روزها عین یک رویا میگذرد هر آن منتظرم که لکهای بفتد روی کاغذِ نوُ سفید این چند وقته توی ذهنم، شهرم را آسمانی آفتابیست این روزها توی دستهایم شوق است انتظار است نوشتنم میآید صدای هیاهو میاید انگار کسی در زده باشد و مهمان داشته باشیم مو به تنم راست میشود از حس انگشتانت طعم گیلاس و توت فرنگی توامان با هم...
-
بیخواب
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 03:30
دستم را روی دستت میکشم میبوسمت دستم را فرو میکنم لای موهایت سرم را کج میکنم و از گوشه چشم یک نگاهی میاندازم روی انگشتم یک بوس کوچولو می گذارم و برایت فوتش میکنم یک نگاه و یک لبخند و گل انداختن گونهها یک اشک کوچولو گوشهی چشمم حلقه میزند تار شد چشمم یا صفحه مانیتور، نمیدانم و هزاران چیز قشنگ دیگر...
-
بعد تماس - ادامه
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 02:10
من شاید خیلی چیزها را در زندگی رها کرده باشم و خیلی زمین خورده باشم و یا خیلی چیزها را نصفه نیمه رها کرده باشم.می خواستم بگویم من هرگز تو را رها نمیکنم. شاید برای لبخند صبح گاه شاید برای بوسهی نیمه شب برای تارهایی که در وجودم تنیدهای برای سنگینی درون قلبم برای تک تک ستارههایی که در درونشان به امید با تو بودن...
-
دیروقت
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 01:16
ناراحتت کردهام امشب را انگار ناراحت خوابیدهای از دست من دارم هر شب دعا میکنم که لبخندی روی ابت بنشانم هر روز به امید لبخند روزت بیدار میشوم و صبح که هنوز چشم باز نکرده شمارهات را میگیرم آرزو میکنم که خوشحال باشی نمیدانم برای دوست داشتنت چه کنم برای شیرین زبانیهای صبح زودت برای بوسههای نیمهشب این را نصفه...
-
عجیب ساعت 11 صبح
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 17:32
امروز صبح ته دلم احساس واقعی ۲۵ سالگی داشتم. انگار یکهو بزرگ شدم و به همون سرعت انگار یکهو پیر شدم. امروز عین یه شروع بود برای سالهای بعد که من پا توش گذاشتم. امروز روز عجیبی بود کل روز رو در یه گیجی گذروندم که در عین حال خوب بود. ته دلم هم یه گرمای عجیبی حس کردم. امید بازگشت به روزهای خوبمه شاید؟ امروز هر چی که بود...
-
۲۵ سالگی خیلی مهم است حتما یک اتفاق خیلی خوبی خواهد افتاد.
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 01:09
بعد از اینکه ۲۳ تیر ۲۵ سالم شد و ۲۷ تیر یه کادوی خیلی خوب گرفتم. فهمیدم که ۲۵ سالگی سن خیلی مهمی است و تصمیم گرفتم ۳۰ تیر یه چیزی رو نوشته باشم. من فهمیدم که عشق چقدر مهم است و کادوی با عشق چقدر مهم است. هر روز که میگذرد من یک چیز تازه یاد می گیرم از خودم. وقتی ۲۵ سالم را فوت کردم یک آرزو کردم و از ته ته دل آرزو...
-
۲۰ تیر است امروز
شنبه 20 تیرماه سال 1388 19:35
دلم میخواد که خیلی عمیق و آروم بخوابم بدون دیدن کابوسی که توش یکی و خفه کنم یا با چاقو توی شیکم کسی بزنم تا رودهاش بیفته بیرون- بدون اینکه یکی از پشت بهم حمله کنه - بدون اینکه خواب ببینم که کسی صدام میکنه. بدون اینکه بارها جامو عوض کنم تا بلکه یک ربع ممتد خوابیده باشم. از کاناپه به اتاق از اتاق به ته پذیرایی از...
-
کارخانهی آدم کشی
شنبه 13 تیرماه سال 1388 21:49
زندگی خانواده ما هرگز به روزهای خوبش باز نخواهد گشت.جادوی سیاهِ جادوگر پیر زندگی من و سه نسل بعد از من رو گرفتار طلسمی نا شکستنی کرده و اسم شومِ من تا ابد روی چهره تاریخ خط خطی شده.تقدیر بر خلاف انتظار با عدالت رفتار نخواهد کرد.گناه من خانواده را تا گلو توی لجن فرو خواهد برد و کلاغان بر تن رنجور ما نوک خواهند زد.من...
-
kiss goodnight
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 01:22
خیلی خستهام و فقط میخوام یه دل سیر بخوابم... چشمام درد گرفته... این فیلم درباره الی یکی از بد ترین فیلمهای عمرم بود با پرداخت خیلی خوب ولی خیلی اعصاب خورد کن. من میرم بخوابم عزیزم. تو زودتر خوابیدی... شب خوش
-
آشوب
شنبه 6 تیرماه سال 1388 04:55
راستش من بهت خیلی فکر میکنم، دلم آشوبه از بس توش تاپ تاپ کردی. امشب کلی از پنجره به بیرون خیره شدم و کلی فکر کردم. ما یه قسمت مهم از زندگی هم شدیم. گلوم خشک شده و گرممه ولی توی معده ام انگار سرده. یه جور عجیبیام. خدا امشب و به خیر کنه! توی دلم گفتم ما به هم میرسیم... و وقتی اینو گفتم ، پرسیدم: به هم رسیدن یعنی چی؟...
-
micheal jackson
جمعه 5 تیرماه سال 1388 22:10
مایکل جکسون مرد فکر میکنم تنها خوانندهای بود که یک سال تمام اکثر مغازهها رو برای پیدا کردن یه شلوار جین که رنگ مال اون باشه گشتم و آخر سر قبل از عید توی یه مغازه توی چرچیل پیدا کردم. و بعد یک سال تمام پوشیدم تا تیکه پاره شد. هیچ وقت یادم نمیره وقتی ادای رقصیدن شو از توی کلیپ هاش تقلید میکردم اون موقع ها فکر...
-
آرزو
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 05:04
من آرزو میکنم که یه روز یه خونهی بزرگ و خوشگل بخرم برای مامان و بابام که ناراحت خونهای که داشتن و از دست دادن نباشن. میگن یه شهری هست توی مکزیک که اسمشو نمیدونم میگن اگه بری اونجا تمام گذشتهی بدت پاک میشه و فقط اتفاقای خوب توی آرامش برات میفته من میرم اونجا یه روزی و تا ابد میمونم من یه ویلای گنده دارم با استخر...
-
امشب
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 02:21
لبخند انقدر از من دوره که گاهی دیدنش هم مشکله گاهی میاد و بعد برای طولانی میره عین تو
-
امشب
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 01:21
شنبه پیش تو رفتهای ساعت ۸ شب یک هفته میگذرد از رای گیری یک هفته گذشته گفتند رییس جمهور است و بعد از رفتنت هر روز آدمها را میکشند امروز گریستم و بیشتر از هر بار دیدنت را آرزو کردم هر شب داد میزنند که خدا بزرگ است داد میزنم که خدایا کری؟ کوری؟ دلم برای عدالت تنگ شده و برای تو که همیشه با عدل و انصاف برخورد کردی دلم...
-
برای فرداهای نو
شنبه 16 خردادماه سال 1388 04:00
فردای ما هرگز مانند این روزها نیست فردای ما مثل امروز هم نیست فردای ما مثل هیچ روز دیگری نیست فردا ما شاد خواهیم بود فردا روز بهتری است
-
سالگرد پنجم
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 03:19
خوب 8 خرداد یا 9 خرداد 5 سال گذشت... و از اینکه کنار هم بودیم هیچی بهتر نبود... برای من هیچی زیباتر از دیدن صورت تو نبود و برای من هیچی قشنگ تر از کشیدن سر انگشتات به نوک انگشتام نبود. نگاهت باعث شد که بعد از مدتها احساس کنم که خیلی هم دور نیفتادیم و فکر کردم که این همون حسیه که منو زنده کرده همون حسیه که منو بیدار...
-
چهارشنبه
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 22:55
لحظه دیدار نزدیک است . باز من دیوانه ام، مستم . باز می لرزد، دلم، دستم . باز گویی در جهان دیگری هستم . های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ ! های ! نپریشی صفای زلفم را، دست! آبرویم را نریزی، دل ! لحظه دیدار نزدیک است ----- تو امروز آمدی
-
flowers in the windows
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 00:47
اومدم یه چیزی بنویسم که یه آگهی سمت چپ صفحه اومد... نوشته بود: god has the cure he loves you و من لال شدم. شاید نباید اعتقادمو از دست بدم یه بار از دست دادم و گم شدم... من تلاش میکنم هنوز برای نا امیدی زوده!
-
zoo
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 03:14
نمیخوام بخوابم الان یعنی خوابم میومدا ولی نمیدونم چی شد بعدش که خوابم پرید... ببین من خیلی باهات حرف دارم هنوز کلی چیزا هست که راجع بهشون حرف نزدیم میدونی مثلا خیلی چیزا که ندیدیم فقط یه زرافه نیست من هنوز کرگدن هم ندیدم اگه بخوایم سختگیر باشم اون شیری هم که دیدیم خیلی فایده نداشت... ببین میدونی تو آفریقا از نزدیک...
-
فال
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 02:46
فال میگیرم- حافظ فکر کنم خوبه، میگه: خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست به حاجب در خلوت سرای خاص بگو...
-
سنگ
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 02:18
آدمیزاد گاهی سنگ میشود. سنگی که گوشهای از دنیا مانده و قدرت و ارادهای ندارد. و این اجبارها در عواطف او نقش ایفا میکنند. گاه یک دلتنگی ساده، بلایی سر آدم میآورد که تصمیمها و رفتارهای تو را از مسیر طبیعی و منطقی خارج میکند. هر چه از تقدیر میگریزی انگار به آن نزدیکتر میشوی. حتا به هنگامی که از من میرنجی و...
-
wall-E
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 02:05
یه چیزی بگم... بدون تو زندگی نیست... من اینو خوب میدونم و فهمیدم. گاهی احساس میکنم که تو نمیدونی چه چیز کمیابیه!
-
گل
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 00:27
از تمام گلهای توی فیس بوک من دنبال زیباترینش برای تو میگردم... هیچ کدوم اندازهی حس من زیبا نیست!
-
امروز
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 01:35
نمیتونم بگم دقیق چیه ولی یه جور ترسه... از همهی آدمها
-
نیمه شعر فروغ
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 02:20
انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند