-
and the cornerstore mends broken hearts
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 02:29
خنده دار ترین حالت امتحان reading موقعی است که به جای خواندن و تست زدن من غرق ماجرای عاشقانهی بحث میشوم که پادشاه سنگدل حاضر نشد به شوالیه بوته یا تخمی برای کاشتن چای بده و میخواست مونوپول چای و توی دستش داشته باشه و بوتههای چای رو ملکهی عاشق زیر خروارها گل قایم کرد و به عنوان سوغات با شوالیه خوشتیپ ( طبق گفتهی...
-
the story about a man who left his soul in supermarket
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 01:20
وقتی بزرگ میشوی، میبینی که همه چیز چقدر ناگهان آدم بزرگی شده... انتخاب رنگ و سلیقهات در مورد همه چیز یکهو بزرگ میشود. حتا نمیفهمی که کی این اتفاق برایت افتاده... یادم نیِست. روزی که خشن شدم و حساب شده حرف زدم. وروزی که حرفهای آدم بزرگها را زدم. یادم نیست که کی اولین کلیشهها را در مورد اخلاقیات به کار بردم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 16:09
it's just so sad why just we can't skip the apologies and go straight to forgiveness
-
scope
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 23:18
به نظر من کسی که در زندگی از توی تلسکوپ آسمان را ندیده خیلی چیز ها را نفهمیده. کلا تلسکوپ و میکروسکوپ و هر چیزی سکوپ خیلی هیجان انگیز است. چشم آدم را باز میکند. اگر همه اینها هم نشد یک دوربین خوب و لنز برای دیدن کافی است. گاهی حتا چشم خالی هم خوبه. اصلا فکر کنم نوع دیدنه مهمه حالا مسلح یا ساده؟! این روزها هوا عالیه ....
-
and he called his name Jesus
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 21:09
Wonderful Counselor, Mighty God, Everlasting Father, Prince of Peace Joseph, son of David, do not fear to take Mary your wife, for that which is conceived in her is of the Holy Spirit; she will bear a son, and you shall call his name Jesus, for he will save his people from their sins شاید قسمت من بعد از رنجیدن خاطرت...
-
start being awsome againe!
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 02:30
برای غمگین نبودن باید بلافاصله بعد از غمگین شدن مکث کنی و سعی کنی خارق العاده باشی. و بعد دیگه غمگین نیستی... ممکنه لاک قرمز آلبالویی به دستهات بزنی یا سعی کنی با خودت انگلیسی حرف بزنی تنها کاری که باید بکنی اینه که سعی کنی بهترین وجه یا دیوانه ترین وجه ممکن رو از خودت به خودت نشون بدی.وبعدش، در ظرف یک چشم به هم زدن،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 23:57
عجب بارونی اومد امروز... خیلی چسبید. هوا سرد شده.
-
فرشته
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 00:30
فرشتهای بر من نازل شد افتاده بود عکساش روی دیوار و تنها بود و تا جایی که یادمه بالش شکسته بود و داشت گریه میکرد و قلبش کف زمین افتاده بود من کشیدمش سریع روی دفترم تا بعدتر یادم باشد و هر موقع که ناراحت باشم نگاهش کنم برایت میکشمش همین روزها تا ببینیش
-
just stop dogging me around
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 00:07
یک جوری ترس همراه با یه اضطرابی دو روزه دور و برم میپلکه... و من نمیدونم از کجاپیداش شده. و کاری نمیتونم براش بکنم. اینکه به اضطراب و استرسهات غلبه کنی سخت ترین کار دنیاست. اگه میدونستم چرا استرس دارم یا دلیلش چیه بهتر بود!
-
روحیه به خود....
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 01:41
من باید ادامه تحصیل بدم... و این اولین هدف من خواهد بود. من به خودم ثابت میکنم که من استحقاقش رو درم. من از بهترین مراکز دنیا مدرک دکترامو میگیرم. من لایقش هستم. من میتونم. من به آرزوی خودم میرسم. شک نکن مریم. مسیرت درسته! من آرزو دارم و خیالپردازم و این همهی چیزی ه که دارم و ازش بهترین استفادهرو میکنم. امروز قدم...
-
قصههای من و آیپاد
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 03:50
دنیا باگ دارد من مطمئنم... یک جایش ایراد دارد. به نظرم ایراد دارد. منظورمن سیراب شدن کامل از زندگی نیست... زندگی لنگ میزند. امروز من با آیپادم از تجریش تا ونک پیاده رفتیم خوبیش این است که وقتی موقع Bili jean است من جلوی پارک ملت بودم. و وقتی که crawl از placebo بود من داشتم برمیگشتم. خلاصه یکی از بهترین و خوشایند...
-
۱۳ به در
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 03:07
فکرکنم آدم تمام عمرش زندگی می کنه برای آدمهایی که دوستشون داره . برای آدمهایی که وقتی نزدیک بهشون خوابه و اونا تشنه هستن از خواب بیدارمیشه و براشون آب میاره. هر لحظه که غلط میزنن از خواب بیدار میشه و نفس کشیدن اونا رو چک میکنه. زندگی بدون اون آدمها معنی نداره وآدم داره برای اونا زندگی میکنه... گاهی آدم ضعیف میشود...
-
برای این 3 روز
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 16:56
Love You 'Till The End Lyrics Artist(Band): Pogues I just want to see you When you're all alone I just want to catch you if I can I just want to be there When the morning light explodes On your face it radiates I can't escape I love you till the end I just want to tell you nothing You don't want to hear All I want is...
-
یقه اسکی مشکی با گردنبند وگوشواره و دستبند بافتنی
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 00:03
گاهی فکرمیکنم تمام چیزی را که همیشه میخواستم همیشه داشتم... برای من اتفاقی افتاده تعجب میکنم که آدمها توی هم دنبال چی میگردن؟ خانواده برای من عجیب است من دوست دارم گاهی هم میتوانم عق بزنم برای من لبخند زدن به درختها یا به آسمان یا به برگها یا به کوهها عجیب نیست همین چند وقت پیش که یادم رفت به گلدانمان دو روز آب...
-
fact
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 21:40
فکر میکنم گاهی که زیاد بلند پروازی میکنم بالهامو میچینه... انگار بگه بسه دیگه انقدر نباف یا انقدر فکر نکن توی دنیا فقط تو هستی که میتونی موفق باشی برای همین گاهی زمینم میزنه یا جلوی کارامو میگیره یا نا امیدم میکنه. و من چون همش فکر میکنم که اینا همش امتحانه دوباره به خیال بافی ادامه میدم و پی گیری شدید میکنم....
-
---
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 01:56
موهایت بلند شده قشنگ شده مجعد پیچ در پیچ خارج از کنترل و به طرز دیوانه کنندهای جذاب
-
take a walk on the wild side
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 03:05
خوب بعد دو ماه زنگ زدم به سفارت و گفتن که رد شدی... منم یه نگاهی بهشکردم و گفتم بالاخره کار خودتو کردی؟ میدونست که باید چی کارم کنه و کرد. مامانم تمام روز و جلوم نشست و نگام میکرد که ببینه کی بالاخره گریه میکنم. منم زدم بیرون و کافه و خونهی دوستان و خودمو یه کاپوچینوی L مهمون کردم توی بارون و یه بسته سیگار و قدم...
-
ولنتاین
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 23:14
خوب این وبلاگ اگر در روز ولنتاین آپدیت نشد و غر نزد برای این بود که سورپریز شد و ۲~۳ روز تمام یا در حال خوشحالی کردن بود یا به خوشحال بودنش فکر میکرد. در حال حاضر هم صاحاب وبلاگ انقدر شاد و خوشحال هست که دلش نمیخواهد حتا وقتش را به نوشتن بگذراند و ترجیح میدهد که بنشیند و دیوار را نگاه کند و لبخند بزند و ثانیه ثانیه...
-
fact
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 00:20
موزیک خوب را باید با هدفون خیلی خیلی خوب گوش داد و این کشف خودم است.
-
انگار یکهو غیب شود کلمه
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 00:14
و راستش این است که وقتی گریه میکنی یعنی انقدر حرفت بزرگ است که هنوز برایشان کلمهای نیست. چه خوب باشد و چه بد...
-
جمعه
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 00:00
لا لا لا لا لا لا لا الا لا لا لا لا عین فیلم "rosemary's baby" یک جوری دارم آهنگ میخوانم و ته مخم یکی دارد ویولن میزند آرام آرام گاهی تنهایی خیلی حال میدهد . توی جمع هم که هستی بقیه شلم بازی میکنند تو میشینی یه گوشه و برای خودت "کسی از گربههای ایرانی خبر ندارد" میبینی و شدید با موزیکش حال...
-
من تخته سیاه هستم
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 01:35
بعد از نزدیک به ۱۳ جلسه فرانسه خوندن هنوز هم عین اون جوکه شدم که به ترکه یه جغد انداخته بودن جای طوطی .بعدا که ازش پرسیدن حرف میزنه؟ گفت : نه ولی خیلی دقت میکنه! حالا شده وصف من . با این همه پز و افتخار به اینکه چه قدر با استعدادم هنوز هم تا میگن حرف بزن عین جغد نگاه میکنم یه سری کلمه و جمله بی ربط هم بلدم که خیلی به...
-
من در سرزمین عجایب
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 01:23
گاهی دنیا با محکم ترین قدمهایش توی شکمت میاید و با یک ضربه کاری از شمشیر هاتوری هاتزو نقش زمینات میکند. و تو تا بیایی و دردش را فراموش کنی دوباره یکی دیگر... کلا انگار خیلی خوشحالی دوامی نمیآورد . گاهی هم که خوشحالی، جایش درد میکند... برایش توضیح دادم که من بسم است و هنوز نمیفهمد. انگار تمام شود در یک لحظه فقط...
-
not this time
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 00:26
گاهی به خودم میگویم بخند دختر جان کسی ان طرفها نیست و نگاه نمیکند! :)
-
sing
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 00:11
تار و پود ما در هم تنید ناگسستنی نه با دوری نه در غیبت نه با گذر زمان تنید مهم نیست گاهی که کی باهوشتر و زیباتر و کاملتره همون قدر که من به اون گره خوردم اون هم در من پیچید
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 02:16
هه هه من موفق شدم یکی از کارامو به عنوان لوگو بزارم. منتها کمی بی ریخت شد انگار اینجا!
-
گلسر سبز با خال خال های سفید
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 01:59
تا کمی حواسم پرت به درس میشود یاد داستانهایی میافتم که هنوز نخواندهام. بدو بدو میروم سمت کتابخانه و انگار دیر شده و من به خواندن همهشان نمیرسم تند تند میخوانم و میایم وبلاگها را چک میکنم و مبادا کسی چیزی نوشته که من نخواندم. بعد تو میگویی فلان خبر در فلان جا و فلانی فلان چیز را گفته و من هم تند تند آنها را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 13:43
نمیشه خودت بیای بگی؟ چیو؟ هیچی بابا ولش کن نه یه چیزی هست بگو... تو بگو چی هست. من نمیدونم! دروغ گو... میدونی نه خودت باید بیای بگی... بیای بگی... دوستت دارم بابا!
-
ژانویه
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 00:45
خوب من یه تغییر فکر کنم خوبی داشتم توی چند وقت... خیلی کم استرس میگیرم و تپش قلب زیاد ندارم ، کمی آروم هستم و کمتر از قبل عصبانی میشم نه اینکه نشم ولی فکر میکنم دیرتر از کوره در میرم. یه جورایی مخم کمتر درگیر شده و دیگه دست و پام کمتر میگیره. بیشتر موزیک گوش میدم و فیلم میبینم. به خودم بیشتر توجه میکنم و گاهی به...
-
چند روز بعد از بد
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 00:40
برای من یک پنگوئن خیلی مهم است یک زرافه که گردنش خیلی دراز است یک ماهی که خیلی کوچک است یک کرگدن خیلی عصبانی و درخت و شاخه و برگ برای من دنیا خیلی مهم است و من جدی ( نه برای فیگور اضافه) به گرمایش زمین فکر میکنم. برای من یک انسان مهم است. انسان بخشی از بقیه طبیعت است. روح مهم است و نگرش هر فرد به جامعه ارزشمند است....