-
شفق قطبی از منظر پنجره برجهای دریاچه
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 16:51
راستش امروز بعد از مدتها عکسی باحال تر از شفق قطبی برای تصویر desktop ام پیدا کردم. عکس lake خونه وقتی که بارون پر اش میکنه و آفتاب کمی میافته توش و عکس ساختمونا توش معلوم میشه و اون ته یه جای سبز و قشنگه . یاد همه لحظههای قشنگ میافتم که موقع نگاه کردن به اون منظره داشتم. وقتی تو نبودی و من میرفتم اونجا وایمیستادم...
-
بهانه
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 01:29
غروبهای همیشه چقدر دلگیرند و لحظههام تو را هی بهانه میگیرند دقیقه... ثانیه... ساعت... تمام روز و شبم در انحنای نگاهت هنوز درگیرند سکوت یک شب پاییزی و من و باران و خاطرات تو انگار... نه... نمیمیرند شبیه حادثه از گریههام میگذری شبیه حادثههایی که دست تقدیرند و بعد رفتن تو دستهای کوچک من غریب و خسته و غرق بهانه...
-
مهرگیاه
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 01:27
میخوام همین الان گوشی رو بردارم و لبخند و روی لبات بیارم ولی میدونم که موفق نمیشم و احتمال اینکه زنگ من برای خوشحال کردنت و ناراحت نخوابیدنت باشه آخرین احتمالته... برای همین یه شعر برات مینویسم و خیلی عاشقانه برات میخونم تا از اینجا به اونجا برسه یه جوری با تمام احساس میخونم تا از اونی که شنیدی خیلی بهتر باشه.( میدونم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 12:34
تفاوتش اینجاست که آدم مجبور باشه یه کاری رو بکنه یا انتخاب کنه که اون کارو بکنه... فکر نکنم حالت اولش درست باشه...
-
فال سعدی
جمعه 20 آذرماه سال 1388 03:59
سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد که...
-
یک ذهن زیبا یا بیمار
جمعه 20 آذرماه سال 1388 00:26
قسم میخورم دنیا یک جایش لنگی دارد یک مشکلی یک جایی هست. یک چیزی نا تمام مانده. یک چیزی هست حس میکنم نمیدانم تا کی صبر میکند تا بگوید کی و کجای این دنیا هنوز یک اشتباهی هست... باید اول خودم را حسابی بگردم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 01:34
دلم تنگ میشود گاهی دلم خیلی خیلی تنگ میشود. باد بوی تو را میاورد از توی چمدانم تنمان، دستمان انگار رویا بوده...
-
روز بارانی و عکس در عکسباران
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 01:20
توقع بیجاییه اگه فکر کنی که فقط برای شادی روی زمین اومدی... کی بهت یه همچین چیزاحمقانهای گفته؟ فکر میکنم این روزا چیزی که آدم رو سر پا نگه میداره خاطره یک دست گرم و یک نگاه عاشقانه است که توی تنهاییها یک لبخند کنج لبت میشینه و تا یه مدتی هم بلند نمیشه! امروز موقعی که داشتم عکس میگرفتم، همش به چیزای خنده داری که...
-
یک روز بعد
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 00:07
خوب فکر کنم افسانهها برای این نیستن که به ما بگن اژدها و دیو وجود داره یا نداره... برای این هستن که بگن اگر هم وجود داره در نهایت محکوم به شکسته. از دیروز که برگشتم تنها احساسی که نسبت به خونه ندارم خونه بودنشه. میخوام پیش تو باشم و همونجا تا ابد بمونم.خیلی خوش گذشت.
-
من میدونم....
جمعه 15 آبانماه سال 1388 01:40
آخرش رو وللش... نترس دختر جان... برای سوروایو کردن در این دنیای فانی( یا به قول دوستی funny ) باید فقط تلاش کرد. اونروزی بهت گفتم نباید فکر کرد که داره تموم میشه یا چی... باید فکر کرد که انتهایی نداره و فقط ساخت، سختی هاشو دید و از درست شدنشون لذت برد. میشه، به خدا میشه، میدونم که میشه!
-
بیا با هم بریم دبی دبی دبی...
جمعه 15 آبانماه سال 1388 01:11
همیشه فکر میکردم من از اون دسته آدم ها نیستم که به خاطر یک کنسرت یا به خاطر دیدن یک فیلم هزینه کنم و برم یه کشور دیگه.... فکر میکردم میتونم خودم رو کنترل کنم و اهل برنامه ریزیام... در واقع اینطور نبودهام هیچ وقت. دفعهی پیش که به خاطر دیدن کنسرت cold play کلی بلیطمو به تعویق انداختم که شد حدود یک ماه موندن در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 02:43
گاهی آرزو میکنم کاش خیلی زیبا خیلی ثروتمند و خیلی دوستداشتنی بودم. گاهی آرزو میکنم که ای کاش مناسب بودم. کامل بودم. و هیچ جیز از بقیه کمتر نداشتم. گاهی آرزو میکنم که ای کاش هیچ ای کاشی در من نبود. و من کافی بودم.
-
since ever
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 03:04
گاهی فکر میکنم یک دلیل احتیاطم این است که اگر این ماجرا کار نکند من تا ابد نمیتونم دیگه روی پاهام بایستم ولی اگر کار کند... تمام چیزی خواهد بود که از ۱۹ سالگی میخواستم و آرزو میکردم. تو میدونی که براش حاضرم هر کاری بکنم. i love you :x
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبانماه سال 1388 16:18
بهتر نیست کمی سکوت کنم و انقدر خودم را به در و دیوار نکوبم وقتی با تمام وجودم حس میکنم؟ وجدان داشته باش دختر عوضی ...
-
روحیه خوب
جمعه 1 آبانماه سال 1388 14:02
فکر میکنم زیادی دنت شکلاتی خوردم... همیشه وقتی زیادی همه چیز خوب است یک جایش میلنگد. همه را به توالت خانه پس دادم. میدانستم... ----------------------------------------------- همه چیز را تغییر دادهای خانهرا حسابی نو نوار کرده کتابخانه حتا جای دستمال سفره روی میز ماشین را عوض کرده گل تازه خریده و به خانه جان و روح...
-
دنت شکلاتی
جمعه 1 آبانماه سال 1388 01:29
به نظر من بعد از ماچهای شیرین تو چیزی به خوشمزگی دنت شکلاتی در تمام دنیا نیست. و من موفق شدم امروز 3 تا شو بخورم! از خودم خوشم آمد... شکمو بودن را خوب بلدم!
-
امروز به خیابان رفتم و بستنی خریدم.
جمعه 1 آبانماه سال 1388 01:21
یادم باشد به رسم مردمان مغلوب تاریخ فتح تو را بنویسم که دیگر جنگی در نگیرد. اگر نباشی آنقدر نفس نمیکشم که بگویم آتش در نبود هوا نیست میشود دم صبح خواب دیدم داشتی از درخت چیزی میخریدی که تنم کنم و من در آب منتظر بودم لباسم را بیاوری. یادم باشد عکسی از چشمهات بگیرم برای زمانی که خوابم. گفته بودم باش تا معنی معجزه را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهرماه سال 1388 14:31
خوب نخواستن که شاخ و دم ندارد. همینجوری است...
-
منتظر ۷
شنبه 25 مهرماه سال 1388 05:47
بیدار شو اینجا هوا روشن شده داشتم به خاطرههامون فکر میکردم عین بعضی وقتها که منو توی بغلت فشار میدادی من هی لوس میکردم و عقب میرفتم تا تو منو محکم تر فشار بدی و هی صورتم و عقب میگرفتم تا محکم ماچم کنی... بیدار شو گوشی رو بردار و محکم تر از همیشه بغلم کن....
-
منتظر۶
شنبه 25 مهرماه سال 1388 05:06
میروم روی تراس هوایی به سرم بخورد سرد شده... پوستم عین مرغ شده سرم درد میکند چشمهایم قلنبه شده دارد از کلهام میزند بیرون باید آدم شوم... برمیگردم تو... انقدر باید بیدار باشم تا مخم خورد شود بریزد توی چشمم و بعدشم همه بریزد ته حلقم شاید بعدش خفه شدم و دیگر لال مردم! شاید ایده سگ محل برای من بهتر باشد... چقدر موبی...
-
منتظر۵
شنبه 25 مهرماه سال 1388 04:14
یه چیزی هست در مواقعی که خیلی از دستم عصبانی میشی میتونی فکر کنی که من یه کاکتوس گنده ام که با زحمت و مرارت گاهی هم گل میدم؟! تو کاکتوس دوست داری... نه؟ احتمالا ترجیح میدی یه چیز خوشگل عین نیلوفر آبی داشته باشی؟!
-
منتظر ۴
شنبه 25 مهرماه سال 1388 04:04
عشق پیر نمیشود جا میافتد شراب کهنه میشود.
-
منتظر۳
شنبه 25 مهرماه سال 1388 03:59
اشکهایم هم دیگر ارزش ندارد. فرقی ندارد که بریزد. یک روز بود که به هیچ قیمتی نمیخواستی اشکم را ببینی...
-
منتظر۲
شنبه 25 مهرماه سال 1388 03:35
اینجا سرد شده ستارههایم مال تو همهی قرص ماه مال تو دلم مال تو به من لبخند بزن حتا اگر به خاطر خستگی چشم نگشایی لبخند یادت نرود
-
منتظر
شنبه 25 مهرماه سال 1388 02:25
منتظر میمانم... انقدر که زنگ بزنی... اگر نزدی یعنی نمیخواهی. و این پیغام روشن و واضحی بر من خواهد بود. یعنی جدی دیگر با من هیچ کاری نداری... منتظر میمانم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهرماه سال 1388 21:44
دیگر من را نمیبخشد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهرماه سال 1388 18:28
-
بیدار هستم یا نه؟
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 05:22
چرا دروغ بگم؟ خوابم نمیاد... خوابم نمیبرد و راستش نمیخواهم بخوابم... دروغ چرا؟ دلم خیلی درد میکند هم دلم درد میکند هم دلم. دروغ چرا؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 03:42
اینجا خوابیده بود. همینجا را میگویم. بغل من. داشت من را فشار میداد توی بغلاش و من داشتم از گوشهی چشمم اشک میانداختم روی بالشت. انگار رویا باشد واقعیت. انگار انسان برهنه دروغهایش آشکار است. پر از معصومیت . آشکار شدیم بر هم و من گریستم... برای آگاهی بیشتر صرفا خودم را سپردهام به تقدیر.این موضوع را عوض نمیکند. کاش...
-
اینگلوریوس بستردس
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 03:06
روزی هزار بار میآیم اینجا... اینجا شده سنگ صبور یا بهتر بگویم گوش شنوا! اگر بخواهی با روانکاو ها این کار را بکنی باید روزی خداد تومان هزینهشان کنی.از خانه برادرم یک نخ سیگار کش رفتم که امشب اگه حوصله داشتی با هم آنلاین بزنیم. چه شب عجیبی است امشب... یه حس عجیب و متفاوت دارم. تو چی؟